قولهم الا ده فلاده، یعنی اگر نباشد این امر این ساعت پس نخواهد شد بعد از آن، یعنی اگر این ساعت فرصت را غنیمت نشماری پس نخواهی یافت آن را گاهی. قاله الاصمعی و قال لاادری مااصله و قیل اصله فارسی، ای ان لم تعطالاّن فلم تعط ابداً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
قولهم الا ده فلاده، یعنی اگر نباشد این امر این ساعت پس نخواهد شد بعد از آن، یعنی اگر این ساعت فرصت را غنیمت نشماری پس نخواهی یافت آن را گاهی. قاله الاصمعی و قال لاادری مااصله و قیل اصله فارسی، ای ان لم تعطالاَّن فلم تعط ابداً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
آن که سفره آرد و گسترد. سفره چی و چاشنی گیر. (ناظم الاطباء). کنایه از سفره چی باشد و آن را در هندوستان چاشنی گیر می گویند. (برهان). سفره چی که در هندوستان به چاشنی گیر شهرت دارد و صحیح شده و اغلب که میده مه، به میم به جای نون، مرادف میده سالار باشد. (آنندراج) : نوبه زنت کیقباد میده نهت اردشیر نیزه برت تهمتن غاشیه کش گستهم. خاقانی
آن که سفره آرد و گسترد. سفره چی و چاشنی گیر. (ناظم الاطباء). کنایه از سفره چی باشد و آن را در هندوستان چاشنی گیر می گویند. (برهان). سفره چی که در هندوستان به چاشنی گیر شهرت دارد و صحیح شده و اغلب که میده مه، به میم به جای نون، مرادف میده سالار باشد. (آنندراج) : نوبه زنت کیقباد میده نهت اردشیر نیزه برت تهمتن غاشیه کش گستهم. خاقانی
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 27هزارگزی جنوب خاوری مهاباد با 203 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 27هزارگزی جنوب خاوری مهاباد با 203 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 24هزارگزی جنوب باختری مهاباد با 251 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 24هزارگزی جنوب باختری مهاباد با 251 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 15هزارگزی شمال خاور مراغه و 20هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. هوای آن معتدل و دارای 481 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه مردق تأمین میشود. محصول آن غلات، نخود و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 15هزارگزی شمال خاور مراغه و 20هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. هوای آن معتدل و دارای 481 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه مردق تأمین میشود. محصول آن غلات، نخود و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دل افسرده. افسرده خاطر. ملول. دل مرده. بی نشاط. بی شور و شوق و هیجان. سرددل. که فاقد وجد و حال و ذوق است. مقابل زنده دل: بی اویتیم و مرده دلند اقربای او کو آدم قبایل و عیسای دوده بود. خاقانی. گر چه بسی بردمید مرده دلان را به زور همدم عیسی شود جز به دم سوسمار. خاقانی. بر مرده دلان به صور آهی این دخمۀ باستان شکستم. خاقانی. در تن هر مرده دل عیساصفت از تلطف تازه جانی کرده ای. (از لباب الالباب). اگر برنخیزد به آن مرده دل که خسبد از او خلق افسرده دل. سعدی. طبیب راه نشین درد عشق نشناسد برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی. حافظ
دل افسرده. افسرده خاطر. ملول. دل مرده. بی نشاط. بی شور و شوق و هیجان. سرددل. که فاقد وجد و حال و ذوق است. مقابل زنده دل: بی اویتیم و مرده دلند اقربای او کو آدم قبایل و عیسای دوده بود. خاقانی. گر چه بسی بردمید مرده دلان را به زور همدم عیسی شود جز به دم سوسمار. خاقانی. بر مرده دلان به صور آهی این دخمۀ باستان شکستم. خاقانی. در تن هر مرده دل عیساصفت از تلطف تازه جانی کرده ای. (از لباب الالباب). اگر برنخیزد به آن مرده دل که خسبد از او خلق افسرده دل. سعدی. طبیب راه نشین درد عشق نشناسد برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی. حافظ
بشیر. مبشر. (منتهی الارب). قاصد و پیکی که خبر خوش می آورد. (ناظم الاطباء). نویدرسان. مقزع. که مژده آورده است. آن که مژده یعنی خبر خوش دارد. دارای خبر خوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر یکشب به خوان خوانی مر او را مژده ور گردد به خوانی در بهشت عدن پر حلوا و بریانها. ناصرخسرو. گشتند خلق مژده ور خویش یکدگر از سروران دین که فلانجا فلان رسید. سوزنی. شوند اهل سمرقند شاد از آمدنش چو این خبر به بخارا برد نسیم صبا بخاریان هواخواه صدر و بدر جهان روند مژده ور افزون ز ذره های هوا. سوزنی. چون آمد از ثنا به دعای بقای تو شد مستجاب و مژده ور جاودان رسید. سوزنی. گفت هرکس که مرا مژده دهد چون صفر پای از جهان بیرون نهد که صفر بگذشت و شد ماه ربیع مژده ور باشم مر او را و شفیع. مولوی
بشیر. مبشر. (منتهی الارب). قاصد و پیکی که خبر خوش می آورد. (ناظم الاطباء). نویدرسان. مقزع. که مژده آورده است. آن که مژده یعنی خبر خوش دارد. دارای خبر خوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر یکشب به خوان خوانی مر او را مژده ور گردد به خوانی در بهشت عدن پر حلوا و بریانها. ناصرخسرو. گشتند خلق مژده ور خویش یکدگر از سروران دین که فلانجا فلان رسید. سوزنی. شوند اهل سمرقند شاد از آمدنش چو این خبر به بخارا برد نسیم صبا بخاریان هواخواه صدر و بدر جهان روند مژده ور افزون ز ذره های هوا. سوزنی. چون آمد از ثنا به دعای بقای تو شد مستجاب و مژده ور جاودان رسید. سوزنی. گفت هرکس که مرا مژده دهد چون صفر پای از جهان بیرون نهد که صفر بگذشت و شد ماه ربیع مژده ور باشم مر او را و شفیع. مولوی
مخفف مژده برنده. بشیر. که مژده میبرد. که مژده میرساند. کسی که خبر خوش به کس دیگر می برد. که حامل پیام خوش است: بر او مژده بر چون ره اندر گرفت جهان گفتی از باد تک برگرفت. اسدی (گرشاسب نامه ص 46)
مخفف مژده برنده. بشیر. که مژده میبرد. که مژده میرساند. کسی که خبر خوش به کس دیگر می برد. که حامل پیام خوش است: بر او مژده بر چون ره اندر گرفت جهان گفتی از باد تک برگرفت. اسدی (گرشاسب نامه ص 46)